کد مطلب:125533 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:309

باغ رسول
سبزپوش چمن باغ رسول

حسن، آن سرو گلستان بتول



جعده اش زهر چو در كام بریخت

رشته ی عمر وی از هم بگسیخت



نیمه شب جرعه ی آبی نوشید

ز آتشین آب، دلش می جوشید



شعله ها، زهر به جانش افروخت

همچنان شمع، سراپا می سوخت



از لب لعل گهرها می سفت

خفت در بستر و با خواهر گفت



دشمن خانگی ای خواهر من

بین چه آورده كنون بر سر من



دلم از دور زمان خسته شده

دفتر زندگی ام بسته شده



خواهر از راز برادر چو شنید

زد به سر دست غم و ناله كشید



گفت آن غمزده با شور و نوا

دم به دم، واحسنا! واحسنا!





[ صفحه 82]